نقش کلیدی ارزش ها در جامعه
اسدالله افشار
مسئله مهم در زندگاني فرد و جامعه ها مسئله معيارهاي سنجش، و نظام ارزشي حاكم بر فرهنگ آن جامعه است؛ زيراتمام حركت ها درزندگي فردوجمع ازهمين نظام ارزشي سرچشمه ميگيرد، وبراي آفريدن اين ارزش ها است.
اشتباه يك قوم و ملت دراين مسئله و روي آوردن به ارزش هاي خيالي وبي اساس،كافي است كه تاريخ آنها را به تباهي بكشد، و درك ارزشهاي واقعي و معيارهاي راستين محكم ترين زيربناي كاخ سعادت آنها است.
دنياپرستان مغرور ارزش را تنها منحصر در مال و قدرت هاي مادي و نفرات خود ميدانند، حتي معيار شخصيت در پيشگاه خدا را در اين چهارچوب تصور ميكنند، چنان كه این موضوع مهم در آيات 34 الی38 سوره سباء مورد توجه قرار گرفته است، و نمونه هاي فراوان ديگري نیز از آن در قرآن مجيد به چشم ميخورد که به برخی از آن ها در ذیل اشاره می گردد:
1- فرعون جبار زر و زور پرست به اطرافيانش ميگويد: من باور نميكنم موسي از طرف خدا باشد اگر راست ميگويد پس چرا دست بند طلا به او داده نشده است؟! «فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ» (زخرف/53).
او حتي نداشتن چنين زر و زيوري را دليل بر پستي مقام موسي ميشمرد و ميگويد:
«أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ» (زخرف/52).
2- مشركان عصر پيامبر(ص) از اينكه قرآن به مرد تهي دستي نازل شده تعجب ميكردند و ميگفتند: وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ: «چرا اين قرآن بر شخصيت بزرگ و مرد ثروتمندي از سرزمين مكه يا طائف نازل نشده است»؟ (زخرف/31).
3- بني اسرائيل به «اشموئيل» پيغمبر زمانشان در مورد انتخاب «طالوت» به فرماندهي لشكر ايراد كردند و گفتند: قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ: «ما از او به فرماندهي و حكومت سزاوارتريم، چرا كه از دودمان معروفيم، به علاوه طالوت ثروتي ندارد» (بقره/247).
4- مشركان ثروتمند قوم نوح به او ايراد كردند «چرا اين افراد اراذل و پست اطراف تو را گرفته اند؟» و منظورشان از پستي نداشتن مال و ثروت بود. قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ: «آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالي كه اراذل به تو ايمان آورده اند؟» (شعراء/111).
5- همين ايراد را ثروتمندان مكه به پيامبر اسلام(ص) كردند كه از چه رو اطراف تو را پابرهنه ها گرفته اند؟ ما حتي از بوی بدن اينها ناراحت ميشويم، اگر آنها را از خود براني ما در كنار تو خواهیم بود. قرآن در سوره كهف سخت به آنها ميتازد، با شديدترين لحني آنها را تهديد ميكند و به پيامبر(ص) دستور ميدهد: «تو بايد با مرداني همنشين باشي كه هر چند تهيدستند اما قلبشان مملو از عشق خدا است و صبح و شام رو به درگاه خدا ميآورند، و جز او كسي را نميخواهند، اي پيامبر(ص) با اينها باش و هرگز روي از اينها مگردان» وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (كهف/28).
روي اين جهات، نخستين و مهمترين گام اصلاحي انبياء درهم شكستن اين چارچوب هاي ارزشي دروغين بود، آنها با تعليماتشان اين معيارهاي غلط را درهم ريختند، و ارزشهاي اصيل الهي را جانشين آن ساختند و با يك «انقلاب فرهنگي» محور شخصيت را از اموال و اولاد و ثروت و جاه و شهرت قبيله و فاميل به تقوا و ايمان و عمل صالح مبدل ساختند.
نمونه آن را در آيات 34 الی 38 سورة سبأ ميخوانيم كه بعد از كشيدن خط بطلان بر «اموال» و «اولاد» به عنوان يك وسيله تقرب در پيشگاه الهي و گفتن «وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى» بلافاصله ارزش اصيل را با جمله «إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا» جانشين آن ميكند.
آيه شريفه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» (حجرات/13) كه به صورت يك شعار اسلاميدرآمده، بعد از نفي ارزشهاي وابسته به قبيله و عشيره بيانگر همين انقلاب فكري و ارزشي است.
طبق اين آيه هيچ چيز جز تقوا، ايمان توأم با احساس مسئوليت و پاكي عمل، معيار ارزيابي شخصيت انسانها و قُربشان در درگاه خدا نيست، و هر كس از اين معيار اصيل سهم بيشتري دارد مقرب تر و گراميتر است.
جالب اينكه در محيط عربستان قبل از آنكه تعليمات حيات بخش اسلام و قرآن ظهور كند بر اثر حاكميت نظام ارزشي زر و زور محصول آن محيط مشتي غارتگر و زورگو همچون«ابوسفيان ها»، «ابوجهل ها»، «ابولهب ها» بودند؛ اما از همان محيط بعد از انقلاب نظام ارزشي «سلمانها»، «بوذرها»، «مقدادها» و «عمارياسرها» برخاستند.
جالب اينكه قرآن مجيد در سوره «زخرف» بعد از ذكرآياتي كه در فوق به آن اشاره كرديم، ميگويد: «نه تنها زرق و برق مادي دليل بر شخصيت نيست بلكه اگر مفاسدي از اين رهگذر به وجود نميآمد ما براي كافران خانه هايي قرار ميداديم كه سقف هايش از نقره و پله ها و نردبانهاي (گران قيمتي) داشته باشد كه به وسيله آن به طبقات بالا روند، و براي اطاق هاي آنها درهايي (پرزرق وبرق) و تخت هايي (زيبا) قرار ميداديم كه بر آن تكيه كنند، و هرگونه زيوري را در اختيار آنها ميگذاريدم، ولي اينها همه متاع زندگي دنيا است و سراي آخرت نزد پروردگارت براي پرهيزگاران است» وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ.وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِؤُونَ وَزُخْرُفًا وَإِن كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ. (زخرف/33 الی 35).
اينها همه براي اين است كه ارزش هاي دروغين جاي ارزش هاي واقعي و انساني را نگيرد.
ارزش هاي كاذب؛ جاي ارزش هاي راستين را نگیرد
بدون شك هر انساني فطرتاً خواهان اين است كه موجود با ارزش و پرافتخاري باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براي كسب ارزشها تلاش ميكند.
ولي شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگ ها كاملاً متفاوت است، و گاه ارزش هاي كاذب جاي ارزش هاي راستين را ميگيرد.
گروهي ارزش واقعي خويش را در انتساب به «قبيله معروف و معتبري» ميدانند، و لذا براي تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائماً دست و پا ميزنند، تا از طريق بزرگكردن آن خود را بهوسيله انتساب به آن بزرگ كنند.
مخصوصاً در ميان اقوام جاهلي افتخار به انساب و قبايل رايج ترين افتخار موهوم بود، تا آنجا كه هر قبيلهاي خود را «قبيلة برتر» و هر نژادي خود را «نژاد والاتر» ميشمرد، كه متأسفانه هنوز رسوبات و بقاياي آن در اعماق روح بسياري از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه ديگري مسئله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانة ارزش ميدانند، و دائماً براي آن تلاش ميكنند، در حاليكه جمع ديگري مقامات بلند اجتماعي و سياسي را معيار شخصيت ميشمرند.
و به همين ترتيب هر گروهي در مسيري گام برميدارند و به ارزشي دل ميبندند و آن را معيار ميشمرند.
اما از آنجا كه اين امور همه اموري است متزلزل و برون ذاتي و مادي و زودگذر يك آيين آسماني همچون اسلام هرگز نميتواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روي همه آنها كشيده، و ارزش واقعي انسان را در صفات ذاتي او مخصوصاً تقوا و پرهيزگاري و تعهد و پاكي او ميشمرد حتي براي موضوعات مهمي، همچون علم و دانش اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاي اخلاقي، قرار نگيرد اهميت قائل نيست.
و عجيب است كه قرآن در محيطي ظهور كرد كه ارزش «قبيله» از همة ارزش ها مهمتر محسوب ميشد، اما اين بت ساختگي درهم شكست، و انسان را از اسارت «خون»، «قبيله»، «رنگ»، «نژاد»، «مال»، «مقام» و «ثروت» آزاد ساخت، و او را براي يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبري كرد!
جالب اينكه در شأن نزول هايي كه براي آية 13 حجرات ذكر شده نكاتي ديده ميشود كه از عمق اين دستور اسلاميحكايت ميكند، از جمله اينكه: بعد از فتح مكه پيغمبراكرم(ص) دستور داد اذان بگويند، «بلال» بر پشت بام كعبه رفت، و اذان گفت، «عتاببناسد» كه از آزادشدگان بود گفت شكر ميكنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزي را نديد! و «حارث بن هشام» نيز گفت: آيا رسول الله(ص) غير از اين «كلاغ سياه»! كسي را پيدا نكرد؟! (آية فوق نازل شد و معيار ارزش واقعي را بيان كرد).[1]
بعضي ديگر گفتهاند: آيه هنگامينازل شد كه پيامبر(ص) دستور داده بود دختري به بعضي از «موالي» دهند (موالي به بردگان آزاد شده، يا به غير عرب ميگويند) آنها تعجب كردند و گفتند: اي رسول خدا(ص) آيا ميفرماييد دخترانمان را به موالي دهيم؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافي خط بطلان كشيد).[2]
در حديثي ميخوانيم: روزي پيامبر(ص) در مكه براي مردم خطبه خواند و فرمود:«ياايهاالناس ان الله قد اذهب عنكم عيبه الجاهليه، و تعاظمها بآبائها، فالناس رجلان: رجل برتقي كريم علي الله، و فاجر شقي هين علي الله، والناس بنوآدم، و خلق الله آدم من تراب، قال الله تعالي: يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا أن اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير»: «اي مردم، خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيكوكار و باتقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق، همة مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده، چنانكه ميگويد« اي مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسي است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است».[3]
در كتاب آداب النفوس طبري آمده كه پيامبر(ص) در اثناي ايام تشريق (روزهاي 11 و 12 و 13 ذي الحجه است) در سرزمين «مني» در حالي كه بر شتري سوار بود رو به سوي مردم كرد و فرمود: «يا ايها الناس! لا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد، الا لا فضل لعربي علي عجمي، و لا لعجميعلي عربي، و لا الاسود علي احمر، و لا الاحمر علي اسود، الا بالتقوي الاهل بلغت؟ قالوا نعم! قال ليبلغ الشاهد الغائب»: «اي مردم، بدانيد خداي شما يكي است و پدرتان يكي، نه عرب بر عجم برتري دارد و نه عجم بر عرب، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا، آيا من دستور الهي را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آري! فرمود: اين سخن را حاضران به غايبان برسانند».[4]
و نيز در حديث ديگري در جملههايي كوتاه و پرمعني از آن حضرت آمده است: «ان الله لاينظر الي احسابكم، و لا الي انسابكم، و لا الي اجسامكم، و لا الي اموالكم، و لكن ينظر الي قلوبكم، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم»: «خداوند به وضع خانوادگي و نسب شما نگاه نميكند و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولي نگاه به دلهاي شما ميكند، كسي كه قلب صالحي دارد، خدا به او لطف و محبت ميكند، شما همگي فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است».
ولي عجيب است كه با اين تعليمات وسيع و غني و پربار هنوز در ميان مسلمانان كساني روي مسئله «نژاد»، «خون» و «زبان» تكيه ميكنند، و حتي وحدت آن را بر اخوت اسلامي، و وحدت ديني مقدم ميشمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كردهاند، و با اينكه از اين رهگذر ضربههاي سختي بر آنان وارد شده گويي نميخواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام بازگردند! خداوند همه را از شر تعصب هاي جاهليت حفظ كند.
اسلام با «عصبيت جاهليت» در هر شكل و صورت مبارزه كرده است تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدي جمعآوري كند، نه پرچم قوميت و نژاد و نه پرچم غير آن، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاي تنگ و محدود را نميپذيرد، و همه را موهوم و بياساس ميشمرد حتي در حديثي آمده كه پيامبر(ص) در مورد عصبيت جاهليت فرمود: «دعوها فأنها منتنه!» «آن را رها كنيد كه چيز متعفني است»![5]
اما چرا اين تفكر متعفن هنوز مورد علاقة گروه زيادي است كه خود را ظاهراً مسلمان ميشمرند و دم از قرآن و اخوت اسلاميميزنند؟ معلوم نيست!
چه زيبا است جامعهاي كه براساس معيارارزشي اسلام «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» بنا شود، و ارزشهاي كاذب نژاد، مال، ثروت، مناطق جغرافيايي و طبقه از آن برچيده شود.
آري تقواي الهي و احساس مسئوليت دروني و ايستادگي در برابر شهوات، و پايبند بودن به راستي و درستي و پاكي و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن. هر چند در آشفته بازار جوامع كنوني اين ارزش اصيل به دست فراموشي سپرده شده، و ارزشهاي دروغين جاي آن را گرفته است.
در نظام ارزشي جاهلي كه بر محور «تفاخر به آباء و اموال و اولاد» دور ميزد يك مشت دزد و غارتگر پرورش مييافت، اما با دگرگون شدن اين نظام و احياي اصل والاي «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» محصول آن انسانهايي همچون سلمان، ابوذر، عمار ياسر و مقداد بود.
و مهم در انقلاب جوامع انساني انقلاب نظام ارزشي آن، و احياي اين اصل اصيل اسلامياست.
اين سخن را با حديثي از پيامبر گرامياسلام(ص) پايان ميدهيم آنجا كه فرمود: «كلكم بنو آدم و آدم خلق من تراب، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم او ليكونن اهون علي الله من الجعلان»: «همة شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده، از تفاخر به پدران بپرهيزید و گرنه نزد خدا از حشراتي كه در كثافات غوطهورند پستتر خواهيد بود»![6]
قوام فرهنگ و قوام جامعه متکی بر ارزش ها
از نگاه صاحب نظران علوم اجتماعی و جامعه شناسان؛ بلاشک امنیّت اساسىترین هدفى است که بشر را به گزینش زندگى اجتماعى واداشته است و تحقق این خواسته انسانى تنها در گرو شکلگیرى جامعه است و جامعه نیز تنها در پرتو وجود فرهنگ شکل مىگیرد و فرهنگ نیز به نوبه خود وامدار ارزشهاست. از اینرو، مىتوان گفت: قوام جامعه در حقیقت به وجود ارزشهاى حاکم بر آن است؛ زیرا جامعه چیزى جز ارتباطات و کنش و واکنشهاى افراد، که در پرتو ارزشهاى حاکم شکل مىگیرند، نیست. و این ارزشها هستند که با مشخص کردن خوبىها و بدىها و امورمطلوب براى افراد جامعه، چراغ هدایت رفتار فردى و گروهى را برمىافروزند.
بدیهى است که نادیده گرفتن ارزشهاى حاکم بر جامعه مىتواند پیامدهاى ناگوارى را به همراه داشته باشد و ناگوارتر آنگاه خواهد بود که ارزشهاى حاکم بر جامعه، ارزشهاى دینى و الهى باشند که در این صورت، نادیده گرفتن آنها نه تنها موجب اختلال در امنیت مادى اعضاى جامعه مىگردد، بلکه امنیّت و شؤون معنوى و کمالات انسانى آنها را نیز در معرض خطر قرار خواهد داد.
از آنجایى که در هر جامعهاى، افرادى هستند که ارزشهاى حاکم بر آن را نادیده گرفته و نسبت به ارزشها و هنجارهاى آن ناسازشکارند و رفتار نابهنجار بروز داده و آرامش و سلامت جامعه را به خطر مىاندازند و امنیت اجتماعى را کمرنگ مىکنند،شناخت عوامل وزمینههاى پیدایش ناهنجارىهاى اجتماعى بر پژوهشگران اجتماعى اولا لازم و ضرورى است و ثانیا این پژوهشگران اجتماعی با تمام وجود سعى دارند با استفاده از آموزههاى دینى و اطلاعات جامعهشناختى، علل نادیده گرفتن ارزشها و در حد امکان شیوه پیشگیرى آن را مورد بررسى قرار دهند تا به نوبه خود تلاشى در جهت امنیت انسانى انجام داده باشند.[7]
به هر تقدیردانشمندان فلسفه علوم اجتماعى، قوام فرهنگ را به ارزشهاى آن دانسته و اعتقاد دارند که این ارزشهاى جامعه است که آن جامعه را داراى هویت و قوانین ویژه مىسازد.[8] از اینرو، جامعهشناسان براى ارزشها نقشى کلیدى و بنیادى قایلاند؛ چرا که جنبه مادى و قواعد سازمانى فرهنگ، مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیرجنبه شناختى و بخصوص ارزشها هستند، ارزشها در حقیقت چراغ هدایت و سامان بخش سایر بخشهاى فرهنگىاند. این واقعیت را در تعریفى که از ارزشها ارائه مىدهند، به خوبى مىتوان مشاهده کرد.
در تعریف ارزشها گفتهاند: «ارزشها، باورهاى ریشهدارىاند که گروه اجتماعى هنگام سؤال درباره خوبىها و بدىها و کمال مطلوب به آن رجوع مىکند.»[9]
با توجه به تعریف مزبور است که جامعهشناسان نقش ارزشها را در جامعه بسیار کلیدى دانسته و از آن به چراغ هدایت رفتار تعبیر نمودهاند. از اینرو، نه تنها قوام فرهنگ، بلکه قوام جامعه را وابسته به ارزشها دانستهاند.[10]
یکشنبه: 30 / 07 / 1402- 6 ربیع الثانی 1445- 22 اکتبر 2023
منابع
1ـ ارسطو، سیاست ارسطو، ترجمه حمید عنایت، دوم، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1348.
2ـ ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، انتشارات دانشگاه تهران، 1370، ج 1.
3- محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، 1372.
4- محمود روحالامینى، مبانى انسانشناسى، تهران، انتشارات عطّار، 1374.
5- بروس کوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه فاضل توسلى، تهران، سمت، 1372.
6- تفسير عياشي؛ ابوالنضر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندي معروف به عياشي .
7- تفسيرامام حسن عسکري (ع)؛ محمد بن قاسم استر آبادي.
8 - تفسير علي بن ابراهيم قمي؛ ابوالحسن علي بن ابراهيم بن هاشم قمي.
9- تفسير فرات كوفي؛ ابوالقاسم فرات بن ابراهيم بن فرات كوفي.
10- تفسير نمونه؛ آيت الله مكارم شيرازي و گروهي از دانشمندان.
11- تفسير راهنما؛ اكبر هاشمي رفسنجاني و جمعي از محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن.
[1]- تفسیر روح البيان، ج9، ص 90 – در تفسير «قرطبي» نيز همين شأن نزول ها آمده است ج9، ص 6160.
[2]- همان.
[3]- تفسير قرطبي، ج9، ص 6161.
4- همان؛ ص 6162 – تعبير به «احمر» در اين روايت بهمعني سرخپوست نيست بلكه گندمگون است چون غالب افراد در آن محيط چنين بودند، اتفاقاً واژة «احمر» در روايات به خود گندم نيز اطلاق شده است.
[5]- صحيح مسلم، (طبق نقل في ضلال ج7، ص 538).
[6]-تفسیر في ظلال، ج7، صفحه 538.
[7] - مریجى؛ شمس الله. علل نادیده گرفتن ارزش ها. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. فصلنامه معرفت 1382 شماره 72.
[8] - مصباح؛ محمدتقى(1372). جامعه و تاریخ. تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى. ص 174.
[9] - کوئن؛ بروس (1372). مبانى جامعهشناسى. ترجمه فاضل توسلى. تهران: سمت، 1372، ص 72 / ص 73.
[10] - مریجى؛ شمس الله. علل نادیده گرفتن ارزش ها. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. فصلنامه معرفت 1382 شماره 72.
اسد...
ما را در سایت اسد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : asadollah587o بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 19:53